سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سخن عشق

صفحه خانگی پارسی یار درباره

علایم عشق:

 در مورد عشق صحبتهای بسیاری گفته شده. هر کس بر مبنای دیدگاه و نگرشی خاص به علایم و نشانه های عشق و عشق ورزی پرداخته است. در این شماره به بعضی از این علایم می پردازیم.

اولین علامت عشق که شاید در بسیاری از گفته های بزرگان مشترک است، تأثیر شگرف عشق در فرد عاشق است، به طوری که کل وجود او را تحت تأثیر قرار می دهد. بی قراری، سوختن و انرژی مضاعف از ویژگیهای این تأثیرگذاری است. این شوق و شوری که در اثر عشق در فرد پدید می آید، نه اختیاری است و نه قابل ارزیابی و سبک و سنگین کردن!

(حافظ)

بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست

آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست



(کلیله و دمنه)

در روایتی در این مورد آمده مردی، زنی زیبا را گفت دلم را بردی و من اسیر توام و جز تو دلداری نگیرم و نگاری نپسندم. زن هوشیار سر بود و ظریف، گفت: خواهری دارم که از من بسی زیباتر است و اکنون پشت سر من می آید! مرد به آن سوی نگاه کردن گرفت.

زن به تشنیع و توبیخ او زبان برگشاد و گفت: ای دروغگو، ادعای عشق ما می کنی و جز ما می خواهی؟! محبت بر تو حرام است.

سنایی این معنی را به زیبایی چنین سروده است.

رفت وقتی زنی نکو در راه‎/ شده از کارهای مرد آگاه

دید مردی جوان مر آن زن را‎/ کرد پیدا در آن زمان فن را

بر پی زن برفت مرد به راه ‎/ زن زپس کرد با کرشمه نگاه

کای جوانمرد بر پیم به چه کار‎/ آمدستی به خیره، رو بگذار!

مرد گفتا که عاشق تو شدم ‎/ ای چو عذرا، چو وامق تو شدم

بیم آن است کز غم تو کنون ‎/ بدوم در جهان شوم مجنون...

ظاهر و باطنم به تو مشغول ‎/ گشت و شد از جهانیان معزول

کرد حیلت بر او زن دانا ‎/ زانکه آن مرد بود بس کانا

گفت گر شد دلت به من مشغول ‎/ شد وجودم کنون تو را مبذول

گر تو بینی جمال خواهر من ‎/ بنگری ساعتی شوی الکن

همچو ماه است در شب ده و چار ‎/ بنگر آنک چو صد هزار نگار

مرد کرد التفات زی پس و، زن ‎/ گفت: کای سر بسر تو حیلت و فن

عشق و پس التفات زی دگران ‎/ سوی غیری به غافلی نگران؟

زد ورا یک تپانچه بر رخسار ‎/ تا شد از درد چشم او خونبار

گفت «کای فن فروش دستان خر ‎/ گر بدی از جهان به منت نظر...

ور وجودت به من بدی مشغول ‎/ نبدی غیر من سرت مقبول!

بنابراین ملاحظه می شود، صداقت و یک دل بودن از ویژگیهای مهم عشق محسوب می شود.

از علایم دیگر عشق این است که عشق به زبان خاصی نیاز ندارد. حدیث عشق را به هر زبان و بیانی می توان انتقال داد. چرا که مقصود و هدف عشق ورای مرزها و محدوده زبانهای متداول و مرسوم است.

پارسی گو! گرچه تازی خوشتر است

عشق را خود صد زبان دیگر است

(مولانا)

و یا حافظ به زیبایی می گوید:

یکیست ترکی و تازی در این معامله حافظ

حدیث عشق بیان کن، بهر زبانی که تو دانی

حدیث و قصه عشق که از حرف و صورت بی نیاز است، با ناله دف و نی و نوای بهشتی موسیقی در خروش و ولوله در می آید و این خروش و آوا تنها به هنگام سحرگاهان در فضای میکده که شاهد و ساقی و شمع و مشعله همه را با هم فراهم دارد و سکر و مستی دلاویز عشق فضای آن را عطرآگین کرده به گوش جان زنده دلان می رسد و آنان را از خودی خودشان جدا کرده و با روح هستی بخش کائنات پیوند می دهد.

بکوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود؟

که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود

حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنی است

به ناله دف و نی در خروش و ولوله بود

(حافظ)

از علایم دیگر عشق تحمل درد و رنج های جانکاه و موجهای متلاطم دریای عشق برای رسیدن به معشوق است.

الا یا ایها ساقی ادرکاساً و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

به بوی نافه ای کاخر صبازان طره بگشاید

زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها

باید داشت که عشق دریایی است که صدموج خونفشان دارد که هرکس را یارای تحمل آن نیست.

درجای دیگر نیز حافظ همین مضمون را به صورت دیگر بیان کرده:

چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود

ندانستم که این دریاچه موج خونفشان دارد

|||

تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول

آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل

براساس همین علامت عشق است که صاحبنظران معتقدند اگر مردم روی کره زمین مفهوم واقعی و اصیل عشق را بفهمند و درک کنند جلوی هر عملکرد احساسی و عاطفی خود کلمه عشق را قرارنمی دهند. در دنیای امروز آنچه به نام حدیث عشق در میان جوانان و نوجوانان شنیده می شود، مقوله ای به نام «عادت» است که از اینجا تا قله اورست با مفهوم عشق فاصله دارد. عشق به مفهوم واقعی آن پروای هیچ چیز ندارد و حساب سود و زیان را نمی کند، در باغ سبز نشان نمی دهد. از او می خواهد برای ورود به قماری آماده باشد که همه چیز را در آن پاک می بازد. پاکبازی یعنی باختن همه چیز بدون امید به بردن چیزی. عشق، همه عاشق را می خواهد نه بخشی از او را ...

لاابالی عشق باشد نی خرد

عقل آن جوید کز آن سودی برد

ترک تاز و تن گداز و بی حیا

در بلا چون سنگ زیر آسیا

بدون شک چنین درکی از عشق کار هرکسی نخواهد بود. کار مردان و زنانی است که از عشق های زمینی گذشته و به عشق الهی رسیدند.

در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست

جمله شاهانند آنجا بندگان را بار نیست


وصال معشوق

روی پای تر باران به بلندی محبت برویم

در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.

اولین و مهمترین و کمیاب ترین نوع انسانهایی که عاشق میشوند

انسانهایی هستند که عاشق شدند و به وصال معشوقشان رسیده و بر عشقشان هم باقی ماندند.

شما در کدوم وادی عشق سرگردانید ؟ اصلا عاشق شدید؟

عطار هفت شهر عشق را گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم.

در عصر حاضر رسیدن به این مرحله کمتر دیده شده است.

چون یا اصلا عاشق نشده و یا در صورتی که عاشق می شوند به معشوقشان نمی رسند و یا اینکه در صورتی که به معشوقشان برسند عشقشون دوام ندارد.

ما دو جور می تونیم بررسی کنیم یا بریم سراغ اونایی که شکست خوردن و آسیب شناسی کنیم

یا بریم سراغ اونایی که به اوج عشق رسیدن و علت موفقیت رو از اونها بپرسیم.

به نظرم روش دوم بهتره چون وقتی علت موفقیت اونها رو بدونیم دیگه علت و آسیب نرسیدن رو هم می تونیم پیدا کنیم..

خوب حالا مشکل اینجاست که اینجور آدما رو از کجا پیدا کنیم!

مشکل زمانی دو چندان میشه که ما حتی ذهنیتی هم از این جور آدما نداریم تا وقتی سراغشان میرویم بدونیم سراغ چه کسی می رویم!!

شما چه ذهنیتی از انسانهایی که در عشق موفق بودن دارید و یا حتی خودتون تا حالا شده که حتما شده خودتون رو در اوج عشق با معشوقتون تصور کنید.

چه جوری بودید؟ لطفا بنویسید و بگویید هر چند در یک جمله

باشد که همه با انتخابشون زندگی پر از عشقی رو برای خودشون رقم بزنند.